داستان صوتی شهید محمد بروجردی

عکس شهید محمد بروجردی با کیفیت بالا ( فول اچ دی – FHD )

شهید محمد بروجردی - عکس شهید محمد بروجردی با کیفیت بالا فول اچ دی 1920x1080

صداپیشگان :

مسعود عباسی – سجاد بلوکات – علیرضا ملا جعفری – احسان شادمانی – علیرضا عبدی

میقات مدیاشهید محمد بروجردی

بخشی از متن داستان صوتی شهید محمد بروجردی

راوی :

همراه فرمانده ، محمد بروجردی ، با ماشین رفتیم سمت باختران.

لباس نظامی تنمون نبود و خودِ بروجردی پشت فرمون ماشین نشسته بود.

پشت سرمون یه کامیونِ خاور ، که باز زیادی هم داشت ، می خواست سبقت بگیره. از بوق زدن های پشت سر همش هم معلوم بود خیلی عجله داره…

بروجردی سعی می کرد یه جوری کنار بکشه تا اون خاور بتونه سبقت بگیره ، اما نمی شد ؛ جاده خیلی شلوغ بود و مرتب از روبرو ماشین میومد. راننده ی کامیون هم پشت سر هم بوق میزد…

بالاخره موقعیتی جور شد که بروجردی ماشینو کنار کشید و کامیون تونست سبقت بگیره.

اما یه مقدار جلوتر ، کامیون وایستاد و راه ما رو بست!!

راننده ی کامیون که هیکل درشتی داشت و سیبیل های کلفت ، از ماشین پیاده شد و به سمت ما اومد . یقه ی بروجردی رو گرفت و از پشت فرمون کشیدش بیرون!

***

راننده کامیون : بینَم مرتیکه! مگه کری توو! نمیشنُفی دارم پشت سرت بوق میزنم؟؟ بزنم لهت کنم؟…

راوی :

مردک یه سیلی زد تو صورت بروجردی..!

ما خواستیم طرفو لهش کنیم که بروجردی جلومونو گرفت . بعد خیلی آروم با لبخند به راننده کامیون گفت:

شهید محمد برجردی :

حالا شما ببخش برادر… ما اشتباه کردیم…

راننده کامیون : بیبین! سُواته رانندگی نداری پشت فرمون نشین ! دفعه ی بعدَم ببینمت تو این جاده ، میزنم ویترین صورتتو میارم پایین!!! ملتفت شدی؟؟

شهید محمد برجردی :

بله…شما بفرمایید . ان شاء الله دیگه تکرار نمیشه.

راننده کامیون : زت زیاد!!!

-اخه محمد جان ، این چه کاری بود کردی؟ طرف خودش مقصر بود.

— مردک هرچی از دهنش در اومد گفت!! زد تو صورت شما… یعنی چی که ولش کنیم بره مگه هرکی هرکیه؟!

شهید محمد برجردی :

بزارید بره بچه ها ؛ این بنده خدا رانندست… آدمِ زحمت کشه. کار رانندگی سخت و کلافه کنندست ؛ بیشتر وقتا دور از خونوادش و تو جاده هاست… برید سوار شید حرکت کنیم.

راوی :

اما ما هنوز ناراحت بودیم که چرا بروجردی نذاشت جلوی یارو دربیایم.

وقتی رسیدیم کرمانشاه ؛ با بروجردی توی دفتر بودیم که دیدیم سروصدا میاد…

شهید بروجردی : چیشده محسن؟؟

محسن : یه راننده سروصدا راه انداخته . از سنندج بار آورده. میخواد تصویه حساب کنه . همش میگه عجله دارم عجله دارم…

شهید محمد برجردی :

بگو بیاد دفتر من ببینم حرف حسابش چیه.

محسن : چشم…الان میگم بیاد.

راننده وارد اتاق شد.وقتی بروجردی رو توی لباس سپاه دید خشکش زد !

{ ادامه ماجرا را در فایل صوتی بشنوید. }

زندگی نامه شهید محمد بروجردیداستان دیگری از این شهید بشنوید. )

(خرید کتاب دیجیتالی { تکه ای از آسمان } ، زندگی نامه و خاطرات شهید محمد بروجردی از طاقچه)

مطالب مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید