داستان صوتی شهید مرتضی شکوری (میثم)

عکس شهید مرتضی شکوری با کیفیت بالا ( فول اچ دی – FHD )

شهید مرتضی شکوری (میثم) - عکس شهید مرتضی شکوری (میثم) با کیفیت بالا فول اچ دی 1920x1080

صداپیشگان :

علی حاجی پور – علیرضا عبدی

میقات مدیاشهید مرتضی شکوری

بخشی از متن داستان صوتی شهید مرتضی شکوری (میثم)

راوی : برای آموزش به پادگان امام حسین (علیه السلام) تهران اعزام شدیم. بچه ها می گفتن خشونت مربی آموزشی این پادگان از دشمن های بعثی عراق هم بیشتره.

اسم اون مربی میثم بود. اون توو کار آموزش نیرو ها بدجوری سخت می گرفت، به حدی که یه عده ای بی خیال اعزام به منطقه می شدن، و قید آموزش رو می زدن.

علت این کار میثم رو بعد ها فهمیدیم.

یه روز که تمرین های خیلی سختی رو انجام دادیم، وقتی رسیدیم آسایشگاه از شدت خستگی، حتی حال نداشتیم پوتین هامونو در بیاریم. همونجوری با پوتین خوابیدیم.

***

(چند ساعت بعد در آسایشگاه)

یهو با صدای تیربار از خواب بیدار شدیم. نمی دونستیم کجاییم و کدوم طرفی باید بریم.

شهید مرتضی شکوری :

بلند شید … سریع از آسایشگاه برید بیرون … بلند شید ببینم … یالا سریع … بشمار یک … بشمار دو … بشمار سه … بدو بیرون ببینم … سریع بلند شو

راوی : میثم خشم شب زده بود. اونم توو اوج خستگی و از حال رفتن ما. خلاصه کنم خیلی اذیت شدیم.

ما نیروهای آموزشی بودیم. اما اون شب میثم کاری کرد که در واقع، ما یک عملیات واقعی رو قبل از اعزام به جبهه دیدیم.

وقتی برگشتیم آسایشگاه، همه از خستگی بی هوش شدن. اما من از شدت خستگی حتی خوابم هم نمی برد.

چند ساعت بعد صدای پایی رو در سالن شنیدم.

نمی دونستم کی وارد سالن شده. واسه همین خودمو زدم به خواب تا ببینم کیه. یه نفر که کلاه اورکت روی سرش کشیده بود وارد شد.

آروم داخل سالن راه می رفت. وقتی مطمئن شد که همه خوابن، کار خودشو شروع کرد.

دیدم که می رفت سراغ نیروها. در حالی که اونها خواب بودن باهاشون آروم آروم حرف می زد.

اومد سراغ تخت کناری من. حالا دیگه حرف هاشو می شنیدم. خوب که نگاه کردم، دیدم میثمه. فرمانده ی آموزشی مون. دست می کشید کف پای خاکی بچه ها و می گفت:

شهید مرتضی شکوری : بچه ها میثم رو حلال کنید. بخاطر خودتون این کارها رو کردم. جون شما برای من خیلی مهمه. حلالم کنید.

راوی : مثل یه مادر مهربون روی بچه ها پتو می نداخت و آروم آروم حرف می زد.

***

(بعد از تمام شدن دوره آموزشی)

راوی : میثم روز های بعدی آموزشی هم با خشونت تمام، کار آموزشی رو ادامه داد. اما روز آخر یه کاری کرد که همه مون به گریه افتادیم.

دستور داد هیچکس از جاش تکون نخوره. بعد خم شد، و خاک پوتین بچه ها رو به صورتش کشید و گریه کرد. از همه مون هم حلالیت گرفت.

شهید مرتضی شکوری :

بچه ها وقتی رفتین منطقه، اونجا توو خط مقدم، متوجه می شید علت سخت گیری های من چی بوده.

{ ادامه ماجرا را در فایل صوتی بشنوید. }

زندگی نامه شهید مرتضی شکوری  داستان دیگری از این شهید بشنوید.)

(خرید کتاب دیجیتالی میثم، زندگینامه و خاطرات شهید مرتضی شکوری از طاقچه)

مطالب مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید