صداپیشگان :
علی حاجی پور – مسعود عباسی – حسین علی مددی – علیرضا عبدی – محمد هادی نعمتی – احسان شادمانی
– علی آقا همه ی گردانها از محور های خودشون پیشروی کردن
— کار ما سخت تره … باید از مواضع مقابلمون و سنگرهای کنارش رد بشیم …
– آره کار سخت تر هم میشه علی آقا، چون هوا داره روشن میشه، خدا بهمون رحم کنه زیر این آتیش مستقیم دشمن …
— توکل به خدا میریم جلو، به بچه ها بگو آماده حرکت بشن
***
– محمد ، محمد … بابا اون تیربارچی رو خاموش کنین داره درومون می کنه، نمی تونیم حرکت کنیم
— نمیشه علی آقا، هر کاری کردیم نشد، سنگرش از بتونه ، از دور نمیشه زد، باید بریم نزدیک
– بریم نزدیک! چی میگی؟! سرتو بلند کنی آبکش میشی، بعد میگی بریم نزدیک؟!!
علی آقا من میرم
— ابراهیم اون تیربارچی بدجوری…
شهید هادی : می تونم برم، تنها راه چاره نزدیک شدن و پرتاب نارنجک توی سنگره، غیر از این باشه تا شب همین جا سینه خیز باید بچسبیم به زمین و جم نخوریم، دو تا نارنجک بهم بدید تا سینه خیز برم جلو و نزدیک سنگر تیربارچی بشم
— خیلی خب ابراهیم. پس با هم می ریم. منم پشت سرت حرکت می کنم. بریم
***
— ابراهیم برو جلوتر، برو چیزی نمونده پسر، برو
نمیشه، یه بسیجی توو این سنگره موجی شده بنده خدا، فکر می کنه من عراقیم اسلحه شو گرفته طرف من، نمی تونم برم جلو
— یا خدا، فقط همینو کم داشتیم … خدایا حالا چیکار کنیم؟…
شهید هادی : علی آقا بیا جلو، بیا توو سنگر، زدمش
— چیکار کردی؟ بچه مردمو نکشته باشی؟! این چرا ولو شده ابراهیم؟ کشتیش؟!
شهید هادی : نه بابا کشتیش چیه! یه ضربه زدم به سرش که بی هوش بشه، الان حالش جا میاد، تو پیشش بمون من میرم سراغ تیربارچی
— پیشش بمونم چیکار کنم؟ من باید باهات بیام تیر اندازی کنم طرف تیربارچی که بتونی بری جلو. من نیام میزنت ابراهیم
شهید هادی : این بنده خدا الان به هوش میاد حالش خوب نیست، حواس نداره که، یه وقت راه می افته میاد بیرون سنگر اونوقت همین تیربارچی آبکشش می کنه. تو بمون من رفتم …
— ابراهبم صبر کن، یک دقیقه وایستا، اینجوری نمیشه که بابا … ابراهیم … ابراهیم وایستا …
{ ادامه ماجرا را در فایل صوتی بشنوید. }