راوی :
علیرضا عبدی
قسمت اول
قسمت دوم
راوی : محسن متولدِ سال ١٣٧٠ در نجف آبادِ اصفهان بود. دانشجوى رشته ى تكنولوژىِ كنترل، وروى سال ١٣٨٧ بود.
شهید محسن حججی اهل تفريح بود، اين طورى كه عيد به عيد و حتى وسط هاى سال مدام مسافرت می رفت ؛ حالا كجا می رفت، مناطقِ محرومِ كشور براى كمك به نيازمندان و محرومين.
هم براشون كار فرهنگى می كرد هم خونه و مدرسه و مسجد می ساخت.
تفريحش رفتن به اردوى جهادى و كمك به مستضعفين بود، اون پاىِ ثابتِ پياده روىِ اربعين هم بود.
محسن عاشق اباعبدالله بود.
آقا ما الان از مرز رد شديم، زائرين كربلا التماسِ دعا
زائر : محتاجيم
دوست شهيد : آقاى محسن حججى علمدارِ كاروان، به به به، التماس دعا
شهيد حججى : محتاجيم
***
راوی : اردو هاى جهادى می رفت، اونجا هم كار هاى فرهنگى می كرد. به عنوان مثال كتابخوانى، كارهاى هنرى، كلاس براشون می گذاشت. توى اين كارها بود.
اردو هاى جهادى شون هم اكثراً مناطق فوق العاده محروم بود. مثلاً مثل روستاهايى مثل دورك كه خيلى دور افتاده، خيلى عقبه
می رفتن ؛ وقتى می رفتن اين بحث هاى فرهنگى رو می بردن.
در كنارى كه مثلاً مسجد ساختن يا مدرسه ساختن و چيز هايى كه ساخت و ساز می كردن، چون يك اكيپ بودن بيشتر دنبال كار هاى فرهنگى بودن.
از نام و نشان و مطرح شدن گريزان بود. كار هاى سخت رو سعى می كرد پشت صحنه بيشتر در برنامه ها به عهده بگيره ؛ به صورت آتش به اختيار.
خب، آموزشِ تكميلى داشت و می تونست با بسيج خيلى راحت بره.
اومد پيش من گفتم : محسن بيا برو همين سپاه و بيا همين لشگر پيش خودمون كه همين كار هاى مؤسسه رو هم انجام بدى.
شهید محسن حججی : نه حاجى من می خوام برم سخت ترين جاىِ مملكت،
گفتم : كجا آخه؟
شهید محسن حججی : می خوام برم با ارتش می خوام برم لب صفر مرزى خدمت كنم.
و رفت، رفت صفر مرزى.
اردوى جهادى كه خب خيلى منطقه ى محروميه اونجا و خب خيلى سخته، راه نداره جاده نداره.
هنوز اون منطقه يه روستا داره به نام روستاى حيرون كه جاده نداره، ٣٠٠ تا آدم دارن زندگى می كنن، بعد از ٣٠-٤٠ سال از انقلاب
ما اين اواخر يك بار با محسن رفته بوديم و اون مردم رو ديده بوديم، محسن به هر درى ميزد كه جاده ى اين روستا باز بشه.
يه كارى كه محسن می كرد وقتى كه رفت توى سپاه، كار هايى رو كه وقتى می اومد توى اردوى جهادى می خواستيم بريم خب بالاخره بودجه می خواست، محسن ديگه همه ى اين ها رو وقف می كرد.
عصر ها كار كتاب می كرد يا برق كشى ساختمان انجام می داد و هر چى پول از اين قبيل در مى آورد وقف محرومين می كرد و می گفت وقف محرومين هست.
نذر كرده بود و يه قلكى درست كرده بود و اين ها رو می ريخت داخل قلك و می گذاشت براى اردو.
موقع اردو كه می شد مى آورد (پول قابل توجهى هم بود) و اين رو می داد.
آقا الان اين برقى كه ما داريم اينا ندارن ؛ خب چرا نبايد اينا نداشته باشن؟
چه فرقى بين ما و اين هاست؟ چرا اين ها نبايد جاده داشته باشن و لباس مناسب بپوشن؟ نبايد اين ها مدرسه داشته باشند؟چرا نبايد مسجد داشته باشن؟
{ ادامه ماجرا را در فایل صوتی بشنوید. }